همت داشت برای بچه های اطلاعات عملیات صحبت میکرد یه دفعه عصبانی شد (وقتی عصبانی می شد روی پنجه های پاهاش بلند میشد و صورتش سرخ می شد) گفت:
“بچه ها بجنگید اگه نجنگید میان عنانتون رو دست می گیرند”.
پیش خودم گفتم خدایا حاجی چی داره میگه اینا همه وصیت نامه هاشون تو جیبشونه…
گذشت…
شد قطعنامه 598?
یه تیم از اروپایی ها و آمریکایی در قالب سازمان ملل اومدن تهران و ما مسئولیت حفاظتشون رو به عهده داشتیم همه با لباس نظامی بودن بجز یک آمریکایی که با 2 متر قد لباس گاوچرونی بوشیده بود با تیپ کاملا آمریکایی.
من جلو آسانسور وایساده بودم در که باز شد اومد بیرون یه دونه زد رو شونه من گفت hello my friend.
خدا میدونه که اونجا شکستم. یه دفعه همت اومد جلوی چشمم که داشت می گفت بچه ها بجنگید، اگه نجنگید میان عنانتون رو دست میگیرن… (حاج سعید قاسمی)
پی نوشت: دیدن این تصاویر ممکنه برای عده ای خام خیال خوشایند باشه، برای عده ای هم ممکنه معنی خاصی نداشته باشه ولی برای اونهایی که استخون های جگر گوشه هاشونو هنوز که هنوزه دارن روی تریلی میارن خار توی چشمه.
استخون توی گلو، نمک روی زخم، بغض فروخورده…